.
این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند
وامروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خسته است
که عنکبوت
و بر موج هایش تار می بندد
.
کاش
کسی این مارها را عصا کند
و کاش آنکه استخوان هایم را می جويد
شعرهایم را از بر نبود .
زنبورها را مجبورکرده ایم
از گلهاى سمّی
عسل بیاورند
وگنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه ی درخت می ترسد .
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند .
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند
.
.
رهی معیری | رباعی "فریبا"...برچسب : نویسنده : onhdlk بازدید : 28